به: ا. بامداد
همه شب بود و شبو باز شب
که ستارگان را در بی امکانیِ حضورش
راهی جز خود نبود
همه شب بود و تنها شب
که فریادم را در این خلاء
راهی جز به خود نبود
همه شب بود و همه شب
که عطر شب بوها
در کاسه برگ های سپید
راهی جز به خود نبود
همه شب و شب بود و شب
که سوی این چشمانِ در خود، در راهِ خود
{روشنایِ نگاهت را یافت!
و اکنون که صبح می شود
دوباره همه شب است و شب
ایستاده در دو سویم پس و پیش
تا آن زمان
که باقی همه شب باشد و همه شب
حتی در شبِ نگاهت!
2/5/89