۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

خاطرات پادگان 06

1646 چه می تواند باشد؟
پلاک و انگی بر چهره یِ معصومِ درختی؟ یا سیبلِ نگاهی محتوم وقتی برخیِ ناگریزِ یک صف تو باشی؟
این پا آن پا می کنم. نگاهم کهنسال می شود در فرتوتیِ حضورِ یک درخت؛ طبله می کند، پوست می اندازد، شیار بر شیار.
از جلو نظام. خبردااار.
چرتم پاره می شود از سرنوشتِ درخت. می شمارم 32.
خیره می شوم در چشمان بی جانِ پلاک. از چشمِ سفیدش می نگرم: مشتی سرباز صبر را می جوند. می روم تا آبی ها. بطنِ آبی یک پلاک منم، تنِ آبیِ یک کاشی در مسجد لطف الله، جانِ بی قرارِ فواره ای خرد در حوضخانه یِ خانه یِ بروجردی ها. 
نگاه می کنم، از شیاری مورب نور بر تنم می بارد، صحن مسجد پر از نور و رنگ آبی است.
نگاه می کنم، حوضخانه انباشته از انعکاسِ نجواوارِ صدایی اندوهگین و بی وقفه است.
ازجلو نظام. خبر دااار.
از خوابِ آبیِ پلاک و کاشی و فواره می پرم. می شمارم 33.
ازجلو نظام. خبر دااار.
می شمارم 34.
ازجلو نظام. خبر دااار.
می شمارم 35...