همه چیزیم گم شد!
لابد در سفیدی کاغذ دفترم جامانده اند
یا در سیاهیِ نگاهِ آن عابر
یا در عطرِ حضورِ دخترِ همسایه
که پله هار را بالا رفت و من
نبودم.
همه چیز مانده است انگار
در نگاهِ کاغذی سفید
که از چشمانِ دختر فرو لغزید و من
نبودم!
1 مرداد 90
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر